شمع بی آرزو

چند روز پیش بود، در حالی که سعی میکردم خوشحال و راضی باشم شمع‌های 21سالگی رو فوت کردم. فراموش کردم آرزو کنم و وقتی بعدتر بهش فکر کردم دیدم آرزویی هم نداشتم که لایق فوت کردن شمع تولد باشه.

این که باید بعد از این بگم 21سالمه عجیبه، اصلا 21سالگی عجیبه. احساس پوچی بدی دارم از این که سه سال از 18سالگیم گذشته و زندگیم هیچ دست‌آورد مفیدی نداشته. اما حس قالب این ماجرا، ترسه. ترس از جوانی که پیش رومه و ترس از فرصت‌هایی که ممکنه بسوزن و ترس از پایانی که ممکنه رضایت بخش نباشه!

21برام کلی حسای بده، ولی دلم میخواد بتونم یاد بگیرم که از مسیر لذت ببرم و کاش یاد بگیرم...

  • ری را

غروب آبی و بنفش و صورتی و نارنجی

آبی و بنفش و صورتی و نارنجی ، ترکیب بی‌نهایت زیبا و متغییر در هر ثانیه از غروب دوشنبه‌ای که روز تولد 56سالگی پدر است.

 

شاید تنها ماجراهای امروز رفتن مادر و پدر به خرید و تنهایی من رو به روی کدها و صفحه‌ مانیتور و اصرار پدر برای سرکار رفتن در همچین روی و چانه زدن‌های من و مادر برای ماندن و استراحت و باز تنهایی من مقابل مانیتور و انتظار برای ورود بقیه‌ی اعضای خانواده با کیک و گل و کادو، در میان بوی خوش زرشک پلو با مرغ برای ضیاقت شام باشد. اما یک روز زیبا مگر چیزی غیر از روز فرخنده تولد پدر، بوی خوش زرشک پلو همراه با تماشای غروب و تایپ کردن کلمات با کیبورد قدیمی صدادار ( من عاشقش) و سورپرایز شدن پدر برای تولدی که تاریخ دقیقش را نمیداند و با پاک شدن اس‌ام‌اس های بانک‌های سراسر کشور که برای تبریک شتافته بودند کاملا فراموش شده، است؟

  • ری را

سرآغاز

دنیا از حجمه‌ای خالی شروع به آفرینش کرد و شاید در پایان به حجمه خالی دیگری تبدیل شود، اما زندگی در میان آغاز و پایانی از پوچی جریان دارد، شاید باید زندگی کرد و لذت برد و به پایان و آغاز فکر نکرد...

  • ری را

اپالیوس

موازی با این جهان

Designed By Erfan Powered by Bayan