یادمون نره که حواسمون به مامانا باشه

روی کابینت کنار پنجره چمباتمه زده بودم و انگشتای نازک  و کشیده آفتاب یه ظهر پاییزی کمر و پاهام و نوازش میکرد؛ به دستاش نگاه میکنم...

با یه آرامش خاصی ظرفا رو شست، سیب زمینیا رو پوست گرفت و شروع کرد به رنده کردنشون. تا همین چند دقیقه پیش چند ساعت تمام رفته بود واحد کناری و با همسایه‌ها درد و دل کرده بودن، وقتی گفتم: این همه ساعت؟! حتما کلی درد دل کردید، سبک شدی. یه لبخند نصفه و نیمه تحویلم داد. انگار که یهو همه درد و دلاش یادش اومده باشه. از همیشه خسته‌تره و از همیشه سر به زیرتر و حتی ممکنه که خودش و از همیشه تنهاتر حس کنه. 6 صب بیدار میشه میره پیاده روی، ولی دوباره ظهر بعد ناهار میخوابه و عصرا قرآن میخونه و از غروب هم، خودش که نمیگه ولی من میدونم منتظر باباس.

همچنان خیره ام به حرکت آروم دستاش. [به این فکر میکنم که چقدر از خودم ناراحتم و بغضم میگیره] من تا لحظه‌ای که فرداش میخواست بره پیش دکتر نمیدونستم ماجرا از چه قراره، حتی تا بعدش که خودش اومد و از بیمارایی گفت که حالشون بدتر بود و بهش امید داده بودن که چیزی نیست! من تا موقعی که از زبون خودش شنیدم نمیدونستم دقیقا چیشده! وقتی همه از مرحله ترس و تشویش گذشته بودن، وقتی ر ساعت‌ها گریه کرده بود و وقتی خواهرام استرس این و داشتن که خودش از ماجرا نترسه، من لعنتی کجا بودم! من تمام این ساعتا بیخبر بودم چون بیشتر از همه بیخیال و احمقم...

میگه تابه رو بذار روی گاز. [نمیتونم همچنان که در حال ریختن روغن توی تابه‌ام و قطره‌های درشت روغن سرامیک کف آشپزخونه رو کثیف میکنه توی ذهنم خودم و به خاطر این همه نابلدی از سر کمک نکردن بهش سرزنش نکنم.]

دوباره میرم میشینم همون جای قبل، به تماشا. کوکو رو میریزه توی تابه. از جلوم که رد میشه تا گوجه ها رو بشوره، یه جایی وسط آشپزخونه وایمیسته و برمیگرده سمتم، چشماش و تنگ میکنه تا نوری که از پشت سرم میاد اذیتش نکنه و بتونه صورتم و ببینه، لبخنذ میرنه، زیباترین لبخند دنیا رو. [نمیتونم جلوی قطره های اشک سمجی که دویدن پشت چشم و بگیرم و دور چشمم حلقه میزنن] میگه نور پشتت نمیذاره ببینمت، تاریکی. و من خداروشکر میکنم به خاطر این تاریکی که لوم نمیده.

  • ری را
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

اپالیوس

موازی با این جهان

Designed By Erfan Powered by Bayan