ساعتها ف قسم آیه و قرآن داده بود که بابا من دارم از این بوی بد خفه میشم و من تنها میزان کمی از بوی بدی رو حس میکردم که احتمال میدادم از کانال کولر یا همچین جایی وارد شده و خب کار داشت به جاهای باریکی از غرغر ف میرسید که پاشدم ببینم چه خبره و وارد خونه شدن همانا و پرشدن بوی شدید سیرابی توی حلقم همانا! همون لحظه در بالکن باز شد و مامان با قابلمه و با لبخند غرورآمیزی اظهار کرد که انفجار این همه بو حاصل حضور سیرابیه...
هیچی دیگه بارش گذاشت و ف از اون موقع شروع کرد به خنثی سازی با ادکلن و منم که هیچ. حالا بعد شام که جدای از غذای مامان و بابا بود پروژه سیرابی به مرحله دوم رفت و قابلمه دوباره برگشت روی گاز تا بیشتر بپزه و بره توی یخچال.
همه که خوابیدن حس کردم بوی سوختگی میاد و وقتی رفتم سراغش متوجه شدم که به به این معده گوسفند عزیز که از غذا تولید کنندهی بمب گازهای بد بوعه سوخته و چسبیده به کف قابلمه و زل زده به من!
حالا همه خوابن و من بیدارم و قابلمه سیرابی که ازش متنفرم ولی باید برم یه تدبیری براش انجام بدم و بذارمش توی یخچال...